سلام بر همگی
این چند خط را به یاد زنده یاد مرتضی پاشایی نوشتم.
خیلی دلم سوخت از اینکه این جوان هنرمند و برومند در عنفوان جوانی مرد.
تازه پس از ان همه کار و زحمت, و با پشتکاری که داشت در دشت پهناور موسیقی ایرانی جا باز میکرد - که اجل مهلتش نداد.
همانند درختی زیبا که که تازه به بارنشسته است ولی صاعقه ای مهیب آنرا از ریشه بخشکاند
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو
بابک مکی نژاد
=========================به یاد مرتضی پاشایی=================================================
میدانی که قلبم اکنون کجاست؟
با توست, نگهدار و بفشار!
تصویری در مقابل منست از جوانی خوشروبا چشمانی گیرا و موی آشفته که با اعتماد به نفس به خود و به آینده ای روشن به من مینگرد.
تصویری که احوالی از احوال پسر خودم را به ذهنم متبادر میکند
و تصویری دیگر از همان جوان بیداردل - کج کلاه بر سر و با سیمای تکیده - که با تن نحیف خود و برغم درد اهریمنی سرطان آواز می خواند وپای میکوبد.
مرتضی پاشایی.
کسی که
دختر هایمان همه به او عاشق بودند
پسرهایمان همه مخلصش
وسالمندانی مثل من چاکرش
و کهنسلانی مثل مادرم دوستدارش!
و من هی از این اتاق به آن اتاق میروم - میشینم و بلند میشوم - به کتابها نگاه میکنم - و میدانم که همکاری حروف سربی بیهوده است
و میخواهم که به زمین و آسمان فحش بدهم
و هی در ذهنم آن سوال لعنتی را تکرار میکنم -چرا؟ چرا؟ چرا ای خدا؟
و آنسو مادر کهنسالم به موسیقی وی گوش میدهد و برجوانی این جوان میگرید.
سپاس بر تو مرتضی خان
که با درد هایی ابلیسی فرشته بودی
و به دام یاس و نا امیدی نیفتادی
در آزمایشگاه,
در بیمارستان,
در بستر این بیماری جانسوز,
تا به لحظه آخر چو کوهی از امید و آرزو ایستادی
سپاس بر تو!
دوستان, یاران, عزیزان
حاصل عمر کوتاه و پر ثمرمرتضی پاشائی حدوه پنجاه قطعه موسیقی میباشد که حد اکثر شاید پنج ساعت بشوند.
لیک همین ها در روح و جان بسیاری در سرتاسر ایران و در میان فارسی زبانان رخنه کرد و جا خوش نمود.
هفتصد سال پس از نصیحت حافظ که گفت : "حدیث عشق به دان زبان گو که تو خود دانی" آوازخوانی پیدا شد که با صدای گرم و صمیمانه اش آنچه را انجام داد که حافظ خواسته بود.
میگویند چندان کسی او را نمیشناخت - حرفیست خلاف -
دوست دارانش همه در شب مرگش تجمع کردند - در رشت, تبریز, شیراز, تهران, مشهد, اصفهان
واز حفظ اشعارش را به یادش خواندند.
مرتضی خان گمنام نبود,
و این عزا, عزایی خرد نیست .
ما مرده پرست نیستیم , جو گیر هم نیستیم - یکی از بزرگان ایران جوانمرگ شد و دل ما میسوزد و این مسکن ما میباشد.
مرتضی پاشایی جوانی ما بود, عاشقی ما بود, پاکی ما بود که خاک شد و رفت.
سراینده ای گرم نوا
در آن سو مینوازد
از نغمه اش عواطف پاک و احساسات لطیف فرو میپاشند
بگزارید اندیشه های خشک این چند خط را به یاد زنده یاد مرتضی پاشایی نوشتم.
خیلی دلم سوخت از اینکه این جوان هنرمند و برومند در عنفوان جوانی مرد.
تازه پس از ان همه کار و زحمت, و با پشتکاری که داشت در دشت پهناور موسیقی ایرانی جا باز میکرد - که اجل مهلتش نداد.
همانند درختی زیبا که که تازه به بارنشسته است ولی صاعقه ای مهیب آنرا از ریشه بخشکاند
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو
بابک مکی نژاد
=========================به یاد مرتضی پاشایی=================================================
میدانی که قلبم اکنون کجاست؟
با توست, نگهدار و بفشار!
تصویری در مقابل منست از جوانی خوشروبا چشمانی گیرا و موی آشفته که با اعتماد به نفس به خود و به آینده ای روشن به من مینگرد.
تصویری که احوالی از احوال پسر خودم را به ذهنم متبادر میکند
و تصویری دیگر از همان جوان بیداردل - کج کلاه بر سر و با سیمای تکیده - که با تن نحیف خود و برغم درد اهریمنی سرطان آواز می خواند وپای میکوبد.
مرتضی پاشایی.
کسی که
دختر هایمان همه به او عاشق بودند
پسرهایمان همه مخلصش
وسالمندانی مثل من چاکرش
و کهنسلانی مثل مادرم دوستدارش!
و من هی از این اتاق به آن اتاق میروم - میشینم و بلند میشوم - به کتابها نگاه میکنم - و میدانم که همکاری حروف سربی بیهوده است
و میخواهم که به زمین و آسمان فحش بدهم
و هی در ذهنم آن سوال لعنتی را تکرار میکنم -چرا؟ چرا؟ چرا ای خدا؟
و آنسو مادر کهنسالم به موسیقی وی گوش میدهد و برجوانی این جوان میگرید.
سپاس بر تو مرتضی خان
که با درد هایی ابلیسی فرشته بودی
و به دام یاس و نا امیدی نیفتادی
در آزمایشگاه,
در بیمارستان,
در بستر این بیماری جانسوز,
تا به لحظه آخر چو کوهی از امید و آرزو ایستادی
سپاس بر تو!
دوستان, یاران, عزیزان
حاصل عمر کوتاه و پر ثمرمرتضی پاشائی حدوه پنجاه قطعه موسیقی میباشد که حد اکثر شاید پنج ساعت بشوند.
لیک همین ها در روح و جان بسیاری در سرتاسر ایران و در میان فارسی زبانان رخنه کرد و جا خوش نمود.
هفتصد سال پس از نصیحت حافظ که گفت : "حدیث عشق به دان زبان گو که تو خود دانی" آوازخوانی پیدا شد که با صدای گرم و صمیمانه اش آنچه را انجام داد که حافظ خواسته بود.
میگویند چندان کسی او را نمیشناخت - حرفیست خلاف -
دوست دارانش همه در شب مرگش تجمع کردند - در رشت, تبریز, شیراز, تهران, مشهد, اصفهان
واز حفظ اشعارش را به یادش خواندند.
مرتضی خان گمنام نبود,
و این عزا, عزایی خرد نیست .
ما مرده پرست نیستیم , جو گیر هم نیستیم - یکی از بزرگان ایران جوانمرگ شد و دل ما میسوزد و این مسکن ما میباشد.
مرتضی پاشایی جوانی ما بود, عاشقی ما بود, پاکی ما بود که خاک شد و رفت.
سراینده ای گرم نوا
در آن سو مینوازد
از نغمه اش عواطف پاک و احساسات لطیف فرو میپاشند
و افکار منجمد ان را نشنوند
عصب ها و قلبها می شنوند
بگشایید در ها را
میخواهم همه اشکهایم را
در پایش نثار کنم.میخواهم همه اشکهایم را
جهان همواره به بزرگانی چون نعمت الله آغاسی که ملتی را به رقص آورد و مرتضی پاشایی که حرف دل ملتی را زد خوش آمد خواهد گفت.
الوداع مرتضی خان -
خدا نگهدار
3 comments:
Very beautifully written Babak jon.
آقا بابک دلنوشته ات به دل می نشیند!گرچه که از اینجا دوری!!اما انگار که درهمین نزدیکیها ودر همین فضا بوده ای!!! احسنت. :-)
آقا بابک قلم بسیار زیبایی دارید
ضمن اینکه به قول شاعر هر چه از دل
برآید بر دل نشیند
چندان که نوشتهای شما چون از عمق درون تک تک دوستدانش بود بر دلمان زیبا نشست
Post a Comment